جهانی که در واقع «دامی» بیش نیست، و بشر مغرور و سرگردان، در ریسمان های به‌هم ‌تنیده‌ی آن تقلا می‌کند. در جامعه ی دیکتاتوری،.مدام بینِ انتخابِ درست و غلط، تردید است

از یک سو، با عملی که می‌دانند درست است، جانِ خود را به خطر می‌اندازند و از سوی دیگر، با سکوت در برابرِ استبداد، آرمانهایشان را می‌بازند. بهتر است فریاد برآوریم ومرگِ خود را جلو بیندازیم تا سکوت کنیم و جان دادنِ تدریجیِ خود را طولانی سازیم؟

خودكشى جوان كنكورى! مقصر كيست؟

 خودکشی یک پسر 19 ساله پس از بازگشت از جلسۀ کنکور، کام همه را تلخ کرده است.


جوانی که یک سال خود را در خانه حبس کرده و برای کنکور ریاضی آماده می‌شد طبعاً انتظار داشته به خاطر معدل 19.5 از عهدۀ پرسش‌ها به آسانی برآید اما ظاهراً سؤالات آن‌گونه که تصور می‌کرده، نبوده‌اند و همین احساس شکست، او را به پشت‌بام خانه هدایت می‌کند و وسایل کنکور را همان جا می‌گذارد و خود را از طبقۀ چهارم به پایین پرت می‌کند و در عنفوان جوانی نقش بر زمین می‌شود.

خودکشی جوان کنکوری/ مقصر کیست: نظام آموزشی، جامعه یا خانواده؟

خودکشی مانند مرگ در سانحۀ اتومبیل، تلخ است و مثل تصادف، خانواده و دوستان و بستگان را با «کاش»‌هایی تنها می‌گذارد حال آن که وقتی فردی به خاطر بیماری یا کهولت یا سکته از دنیا می‌رود با همۀ

رنج و تعب، می‌توان به تقدیر و مشیت الهی و کاینات و طبیعت نسبت و خود و دیگران را تسکین داد.

در خودکشی اما به جز حیرت، حسرت هم بر دل می‌‌نشیند و از این روست که خیلی از خانواده‌ها مایل نیستند علت مرگ را خودکشی اعلام کنند چون دوست ندارند تصور شود فرزندشان مشکل جسمی یا روحی داشته یا خودشان رفتار خوبی نداشته‌اند. ترجیح پلیس هم این است که آمار خودکشی پایین باشد چون یکی از فخرهایی که به جوامع غربی می‌فروشیم همین میزان خودکشی است.

در این فاصله البته چند یادداشت خوب منتشر شده و از این رو از منظری که آنان نگریسته‌اند به قضیه نگاه نمی‌کنم تا مکرر نباشد نه آن که نادرست باشد.

امیر ناظمی نوشته است: «رتبه‌ بندی انسانی بر اساس آزمون اشکال دارد. چون چیزی به نام هوش عمومی وجود ندارد و تنوع هوش بالاست و کسی که هوش ریاضی بالایی دارد الزاماً هوش جغرافیایی و هوش موسیقایی بالایی ندارد و هیچ ابزار قابل اتکایی برای سنجش هوش خاص وجود ندارد.»

با این نگاه، جوانِ خودکشی کرده در چند درس مهارت داشته و در بقیه نه یا هوش ریاضی او بالا بوده ولی توان یا سرعت تست‌زنی او پایین و در مقابل تست‌ها کم آورده و آن تصمیم تأسف‌برانگیز را گرفته است.

مرتضی نظری کارشناس آموزش و پرورش که بارها دربارۀ تبعات تحمیل آموزش هشدار داده هم نوشته است:

«قاتل پسر درس‌خوان، تفکری است که هدف از آزمون را غربال کردن افراد ضعیف از قوی می‌داند و تعریف موفق شدن را در محدودۀ پاداش و تنبیه خلاصه کرده است.

در "رفتار‌گرایی" انتظار والدین از فرزندان موفقیت در یک بُعد خاص است و از این رو انتظاراتی فراتر از توان دختران و پسران بر گُرده هاشان می‌نشیند . به جای آن که زندگی کنند و زندگی را یاد بگیرند تنها برای آن موفقیت خاص تربیت می‌شوند. با این که این سبک آموزش 60 سال است که اندک‌اندک از مدارس دنیا رخت بربسته اما سایۀ آن بر الگوهای آموزشی ما سنگینی می‌کند.»

به اعتقاد آقای نظری، جان این جوان را نظام آموزشی‌یی ستانده یا در آن معاونت دارد که هدف از امتحان را تا حد مرگ و زندگی بالا برده و مباشران هم مؤسسات تست و کنکورند.


در مقابل می توان گفت ما نمی‌دانیم در ذهن این پسر چه می‌گذشته و بیماری روحی داشته یا نه و قبلا هم دست به خودکشی زده یا نه.

چه بسا احساس می‌کرده نزد دختری که دوست می‌داشته تحقیر شده یا نمی‌دانسته هزینه‌های خانواده را چگونه جبران کند و ممکن بود اگر در تست بازیگری یا بازیکنی هم رد می‌شد باز همین واکنش را نشان می‌داد و همۀ تقصیر را نمی‌توان متوجه کنکور دانست.


به گمان من مشکل از جای دیگری آب می‌خورد. از این احساس که راه های پیشرفت و تحقق آرزوها محدود است یا تصور می شود محدود است.


در کشوری مانند انگلستان ملکه بریتانیا طبعا ثروتمند و فرد اول سیاست است (دست کم به لحاظ نمادین). اما آیا راه‌های قدرت و ثروت به روی دیگران بسته است؟ نه! شخص می‌تواند آمال سیاسی خود را از طریق احزاب دنبال کند و نمایندۀ مجلس و از این طریق وزیر هم بشود و کافی است حزب او تعدادی کرسی در پارلمان به دست آورد. حتی اگر اکثریت نباشد برای دولت‌های ائتلافی بخت دارد.

ما اینجا چه کرده ایم؟ چگونه می‌توان از حیث سیاسی رشد کرد در عین این که وابسته به ساختارهای رسمی نبود؟ آیا می‌توان به فعالیت حزبی امید بست؟

از نظر ثروت چه؟ یک معلم معمولی می‌تواند کتاب بنویسد و به یکی از ثروتمندان تبدیل شود. (خانم جی‌کی رولینگ) یا یکی با فوتبال (دیوید بکام).

یکی با بخت‌آزمایی و دیگری با بورس. در ایران راه رشد فوتبالی البته باز است اما آن هم گرفتار باشگاه هایی که از سوء مدیریت رنج می‌برند و نمی‌گذارند همه باشگاه تأسیس کنند.


استعداد نویسندگی هم گرفتار سانسورچی‌هایی می‌شود که تمام دغدغه‌شان این است که نویسنده، دختری را زیر باران توصیف نکند!

حالا می‌رسم به جان کلام و اصل منظور این نوشته: نباید راه‌های ثروت و قدرت وشهرت و تحقق آرزوها را محدود کنیم. وقتی همه راه‌ها را در دانشگاه خلاصه کنیم، شکست در آن هم پایان زندگی تلقی می‌شود.

تازه این جوان با این روحیه شاید اگر دانشجو می‌شد بیشتر احساس افسردگی می‌کرد زیرا می‌دید آن رؤیایی که می پنداشته نیست و آمار خودکشی در دانشجویان هم کم نیست. آنها که دیگر از کنکور جسته‌اند! تازه باید نگران شغل باشند و از پاره‌ای استادان کم‌سواد و دانشجویان رانتی رنج ببرند.


نظام آموزشی ما بر پایۀ «ترس» بنا شده است. ترس از معلم، ترس از کنکور. ترس، ترس، ترس.

این ترس را باید کُشت. خوش‌بختانه با حذف نمره از ابتدایی، ترس بچه‌های کوچک تر از نمره کشته شده اما هر قدر هم نظام آموزشی کوتاه بیاید بعضی از پدر و مادرها ول نمی‌کنند: « توهیچی نمی‌شی» را پدرهایی می‌گویند که انگار خودشان بیل گیتس شده‌اند و « تو باید دکتر بشی» را مادرانی می‌گویند که دوست داشته‌اند پزشک شوند و نشده‌اند!


دوست گرامی و پژوهش‌گر- دکتر جمشید قسیمی- همین امروز برای من متنی فرستاده که در آن آمده در دانشگاه‌های روسیه بالاترین نمره 5 و پایین ترین 2 است. صفر نیست. نمی‌دانم خاطرۀ خودشان است یا نقل کرده‌اند که وقتی دیدم به دانشجویی که به هیچ پرسشی پاسخ نداده نمرۀ 2 داده‌اند حال آن که باید صفر می گرفت از استاد دانشگاه مسکو- دکتر تئودور مدوروف- پرسیدم: چرا از 5 به او 2 دادید؟!

پاسخ داد: «این دو نمره به خاطر انتخاب همین سبک زندگی دانشجویی، تحمل سرما و رساندن خود به دانشگاه، امتحان به موقع، حضور در همۀ کلاس‌ها و سخنرانی‌ها. من نمی توانستم همۀ زحمات او در طول ترم را نادیده بگیرم و تنها به خاطر یک ورقه به یک انسان نمرۀ صفر بدهم. صفر یعنی تو هیچ هستی در حالی که او فقط نتوانسته به 5 سؤال این برگه پاسخ دهد و قطعا از عهدۀ خیلی کارهای دیگر برمی آید و خود او به عنوان یک دانشجو صفر نیست.»


انگیزه های خودکشی متنوع و متفاوت است. مهم‌ترین آنها تصور رهایی از ترس، نومیدی، سردرگمی، ناتوانی، افسردگی و درماندگی است.

همین طور احساس تنهایی، بی‌ارزشی، اضطراب زیاد، تحقیر یا به خاطر مصرف مواد مخدر یا مشروبات الکلی و نیز بیماری های جسمی و روحی.

گاه شخص از تجربه‌ای تلخ ناراضی است یا از دست خودش عصبانی است و از درون تحت فشار است و دست به خودکشی می‌زند.

همیشه هم به قصد مرگ نیست و بعضی وقت‌ها برای جلب توجه هم صورت می‌پذیرد. این فقره البته با پرتاب حاصل نمی شود و معمولا با تعدادی قرص انجام می‌دهند.


ما نمی‌دانیم این پسر چرا خودکشی کرده اما بی‌گمان به دلیل احساس شکست و ناکامی بوده و این که کنکور را فراتر از یک مسابقه و در قالب مرگ و زندگی می‌دیده است.

اگر دختر دارید بیشتر مراقب باشید چون تحمل طعنه پدر و مادر را کمتر دارند و در این فقره نمی‌دانیم این پسر هم آیا احساس شرمندگی می‌کرده است؟


اگر می خواهیم فرزندان‌مان گرفتار این وضعیت نشوند ترس را القا نکنیم. دلیلی برای ترسیدن نیست. خوش‌بختی آن سوی ترس است. 

در سال های اخیر تعاریف موفقیت را هم قالبی کرده‌اند و خوش‌بختانه تارنمای «ترجمان» علیه این موج روان‌شناسی زرد برخاسته و مطالبی منتشر می‌کند تا فرد به دنبال ممتاز شدن صرف نباشد یا نپندارد که خوش‌بختی و موفقیت راه‌های محدود و انحصاری دارد.

همۀ ما یگانه و یونیک هستیم. کنکور، یک مسابقه است و پذیرش در بهترین دانشگاه ها هم تضمین خوشبختی نیست.


خوش بختی در احساس رضایت است و خانواده ها باید به فرزندان خود اینها را یاد بدهند.

زندگی نه مسابقه است نه مقایسه. فرزند خود را با هم‌کلاسی و هم‌محله‌ای مقایسه نکنیم. این دو هیچ ربطی به هم ندارند جز این که سال تولد و محل سکونت‌شان نزدیک است.

در زندگی مسابقاتی البته هست اما خود زندگی مسابقه نیست.

یک پرستار استرالیایی به نام «برونی ویر» در بیمارستان، سراغ کسانی رفته که 12 هفتۀ آخر عمر خود را سپری می‌کنند و از آنها پرسیده بیشترین تأسف آنها بابت چه مواردی است و خواسته به 5 موضوع اشاره کنند و هیچ یک نگفته کاش فلان رشته را می‌خواندم یا نمی‌خواندم. 5 کاش بزرگ و 5 تأسف تمام عمر این محتضران در آستانۀ مرگ، اینها بوده است:


«کاش شجاعت آن را داشتم که در زندگی با خودم صادق تر بودم نه با آنچه دیگران از من انتظار داشتند، کاش این قدر سخت کار نکرده بودم، کاش احساسات خود را بیان می کردم، کاش ارتباطم با دوستانم را حفظ می کردم و کاش به خودم حق می دادم شادتر زندگی کنم».

به فرزندان‌مان یاد بدهیم اصل زندگی و «هستن» مان و نفس کشیدن‌مان مهم‌تراست از آنچه به دست می‌آوریم یا نمی‌آوریم. چون اگر نباشیم هیچ یک معنی ندارد. بارزترین و جاری ترین مثال همین کروناست. وقتی ریه درگیر است و از نفس می‌اندازد مهم نیست چه داری یا چه نداری.

کنکور، یک مسابقه است. در یک مسابقه همه برنده نمی‌شوند. زندگی اما مسابقه نیست.


منتظر آموزش و پرورش نباشیم. خودمان یاد بگیریم و یاد بدهیم که زندگی نه مسابقه است نه مقایسه. روح این جوان هم در آرامش...

No comments:

Post a Comment