جهانی که در واقع «دامی» بیش نیست، و بشر مغرور و سرگردان، در ریسمان های به‌هم ‌تنیده‌ی آن تقلا می‌کند. در جامعه ی دیکتاتوری،.مدام بینِ انتخابِ درست و غلط، تردید است

از یک سو، با عملی که می‌دانند درست است، جانِ خود را به خطر می‌اندازند و از سوی دیگر، با سکوت در برابرِ استبداد، آرمانهایشان را می‌بازند. بهتر است فریاد برآوریم ومرگِ خود را جلو بیندازیم تا سکوت کنیم و جان دادنِ تدریجیِ خود را طولانی سازیم؟

گربه ی بی‌جان

گربه ی بی‌جان


ای قومِ پریشان شده از درد؟ کجایید؟

ایران به فنا رفت دگر باز بیایید!


دیروز خزر را به پشیزی بفروشند

امروز زِ این بی‌خردی رو به فنایید!


مسئول ندارد دگر این گربه ی بی‌جان

از من شنوی رهبر و مسئول شمایید!


فرهنگ غنی، پارس، عمان، هیچ نمانده

در کشورِ من چون مرض و درد و وبایید!


زاگرس در آتش بی دانشی و جهل بسوزد

دیریست شما هر شب و هر روز مداماً به خطایید!


در بخشش کشور به فلسطین و جهان حرف ندارید

بر مردم خود آسیه در بیل چرایید؟! 


میراث نماند از دلِ این مردم و کشور

المنته لله که در بی صفتی خوب بجایید!


جان و دل و روح و همه یکجا بدریدید 

حسنش اینجاست بمیرید مثال شهدایید! 


 شعر از سارا وَردیان



No comments:

Post a Comment